![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() مدح امام موسی کاظم علیهالسلام
شد غـزل آغاز در مـدح رحـیم دیگری هفـتمین بار است مستم از نسیم دیگری هر كجا او هست آنجا میشود عرش خدا گوشۀ طور است در سجده كلیم دیگری با كدامین نام باید نام تو خواند و نوشت حـضرت باب الحـوائج یا كریم دیگری نیست غیر از كاظمین ات هیچ جا در عالمین در كنار هم دو گـنبد در حـریم دیگـری نیست هرگز بر علی ابن ابی طالب قسم جز شما هرگز صراط مستـقـیم دیگری باز هم در میزند این خانه را در باز كن هم فـقیری هم اسـیری هم یـتـیم دیگری نیمی از دل گم شده از عمد در صحن رضا گـم شده در كـاظـمین انگار نیم دیگری
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از مهـستـان ولایت مـاه هـفـتم شد عیان جشن میلادش بپا گردید در هفت آسمان عالم آل عـلی صادق شده، صاحب پسر بوسه باران میکند مـادر رخ آرام جان
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
وقـتـی امام صـاحـب فـرزند میشـود بـاغ جـنـان شـکـوفۀ لبـخـنـد میشـود صدها فرشته برقدمش بوسه میزنـند فصل بـهـار و مـوسـم پـیـوند میشود دل میتـپد به سیـنه ز شادی اهل بیت آئـیــنـه دار لـطـف خـداونـد مـیشـود لبخند نور حضرت صادق که دیدنیاست نـذر فــروغ چـهـرۀ فـرزنـد مـیشـود دل در حضور حضرت کاظم رسیده است یعنی که سـرسـپـرده و پـابـند میشود موسی کجا به طـور مـنـاجات با خـدا بـا او در این مـقـام هـمـانـنـد میشـود هر کس قـدم نهـاد به راه امـام خویش در این مسـیـر نـور هـدفـمـند میشود گـفـتم نمیشود که به پـابـوس او رسم از آسـمـان مـلائکه گـفـتـنـد، میشود خود را به کاظمین رسان درحضور او آنجا ببین که ازتو چه خرسند میشود با قلب پر سرور وفایی نوشت وگفت امشب نصیب شیعه شکرخند میشود
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
از همه زندگیام عشق فقط حاصل شد عشق حرفی است که از کنج لبت نازل شد گر چه جولانگه تو پهنۀ اقیانوس است کشتی مـهـر تو را کـنج دلـم ساحل شد خـواسـتـم از دم هـویِ تو هـدایت یـابم سـوی درگـاه تو آمـد دل من سـائل شد تا که سرگشته شدم ذکر تو را من خواندم دیـنم از مهـر و تولای علی کـامـل شد بهـر شکـرانـۀ آن کـه تو شـدی مولایم جان دهم گر چه تو را هدیۀ ناقابل شد من از آن روح طهورایی تو میخواهم راه روشـن کـنـی و با تو بـیـابـم راهـم کمترین سایۀ یک سایۀ تو خورشید است درگه لطف تو تـنـهـا حـرم امـیـد است مات از نـور فـروغ رخ تـو تا محـشر زهره و اختر و شمس و قمر و ناهید است هر چه بارید به عالم همه از یُمنِ تو بود در شگفتم چه کسی از کرمت نومید است بیدمجنونِ دلم شاخه به خاکت انـداخت دلم از شوق نسیم تو به سان بیـد است هر که دم میزنـد از ذات احـد میداند که ولایت همۀ رمز همین توحید است شـرح تو هـیچ نـیـاید ز کسی غیر خدا اوست شایسته فقط تا که کند وصف تو را هر چه گوییم همه شعر و محبت باشد هـمـگـی زمـزمـهای بهـر ارادت باشـد می شد ای کاش به غیر تو نبندم دل را کـار نا مـمکـن ما درک مـقـامت باشد تو خودت معرفتت را به دل ما بچشان فقـط این مـعـرفت از راه کرامت باشد یک نگاه تو بس است ای گل زهرا ما را گـوشـۀ چــشـم تـو وَاللهِ قـیـامـت بـاشـد هر که آید به حـریمت دل او میگـیرد کـاظـمـینت به خـدا عرش ولایت باشد از ازل مـهـر ولایـت بـه دلـم میبـارد نـام زیـبـای عـلـی در تـو تـجـلّی دارد اولین کار تو در هر دو جهان دلبری است اصل شأن تو همان منصب پیغمبری است حکم حق ختم نبوت شده ورنه بیشک روح والای تو شایستۀ این سروری است دل ما را گــرهِ حـبـل مـتـیـن عـشـقـت کِشد آن جا که تویی و به جنان برتری است دل سپردن به تو معنای خدایی شدن است هر که شد پیرو راهت به خدا حیدری است وقت جان دادنم ای زادۀ زهـرا به لـبم نام زیـبای تو آن زمـزمۀ آخـری است ما هنوز از کرمت شوق عـنایت داریم به خدا بر حـرمت مـیل زیـارت داریم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
ذرّهای در نزد خورشید درخشان توأیم تشنهای در حسرت یک جرعه باران توأیم سالها نان خـوردهایم از سفرۀ اولاد تو روزی ما میرسد چون بر سر خوان توأیم گوشهای از صحن آیینه و یا صحن عتیق هرکجا هـستـیم گویی کـنج ایوان توأیم زائـران دخـتـر تـو زائـران فـاطـمهاند تا ابد ممنون این لطف دو چندان توأیم ما غذای خانههامان هم غذای حضرتیست درمیان خانه هم در اصل مهمان توأیم بیگمان ایل و تبارت عزّت این کشورند در حقـیقت اهل جمهـوری ایران توأیم بچههای تو در ایران پادشاهی میکنند حضرت غربت نشین! مدیون احسان توأیم شش امامی نیستیم و نیستیم اهل وقوف امر، امر توست آقا، تحت فرمان توأیم بیگمان بیحب تو اسلام ابـتر میشود دین هر کس پای خود ما که مسلمان توأیم ما مسلمان تو؟! نه! از پیر خود آموختیم پیـش شأنت در مـقام کلب دربان توأیم قبلۀ ما را کشاندی سوی مشهد، در عوض بــنــدۀ نـاقـابـل شـاه خــراســان تـوأیـم عبد صالح بودهای، باب الحوائج بودهای ما هـم آقـا از مـریدان عـمـوجان توأیم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد هم آه شب آورد هـم اشک سحـر آورد آنـقـدر کـریـمی که گـدا از سر کـویت از آنچه دلـش خواسته هم بیـشتر آورد شــرمـنـده اگـر دیـدۀ پُـر اشـک نـدارم نوکر به عزای تو همین مختصر آورد غم پیش دل ریش تو ای مرد، کم آورد صبر تو دگر حـوصلۀ صبر سر آورد گیسوی سپیـدت خبر از داغ جگـر داد غم هرچه که آورد به روی جگر آورد دستی به روی جام غرورت ترک انداخت آن دست که پشت در خانه شرر آورد سم تا جگرت دید، خجالت زده تا تشت از کوچه و آن صورت نیلی خبر آورد در لحـظه تشـیـیع تو از کـینه، سپاهی با تیـر و کـمان پـیـرزنِ فـتـنهگر آورد "یا فاطمه" می گـفت حسین بن عـلی با هر تیر که از سینه و پهلوت در آورد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چنان که هر زنی صدیقۀ اطهر نمیگردد یقیناً هرکسی هم سبط پیغـمبر نمیگردد دوباره سوره کوثر به احمد میشود نازل کسی که مجتبایش میدهند ابتر نمیگردد شمیمش هر سحر هوش از سر اهل محل برده حریف عطر و بویش نافه و عنبر نمیگردد ولایش کیمیا هست و خودش از کیمیاگرهاست مس جانم بدون مهر پاکش زر نمیگردد کریم بن کریم است و وجودش روح کرّمنا کسی از محضر او دست خالی برنمیگردد هر آن که با نگاه مهربان او مسلمان شد بمیرد هم برای لحظهای کافر نمیگردد نـدارد گـنـبـدی تا جـلـد بـام او شـوم اما پری که وا نشد سوی بقیعش پر نمیگردد کسی که هدیه بر او میکند باران چشمش را یـقـیـناً کور فردا وارد محـشر نمیگردد خبر دارد شریکش قاتل جانش شود لکن دلش راضی به ترک خانه و همسر نمیگردد سکوت و درد و داغ و صبر و عمری خون دل خوردن به آسانی کسی که محرم مادر نمیگردد صدای در که میآیـد دوبـاره حال آقـایم میان کوچه بدتر میشود بهتر نمیگردد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
تا که بر روی لبم ذکر حسن جان دارم از هـمین نامِ مبارک به دلـم جـان دارم او ز دسـتـانِ کـریـمـانه عـطـا فـرمـوده هرچه دارم همه از لطفِ کریمان دارم من دخیلم به همین سفره، چرا که از آن تا دمِ مـرگ ز احـسانِ حـسن نـان دارم پیشهام شغـلِ گـدایی ست در این میخانه خـادمـم، خـادمیِ خـیـلِ غـلامـان دا رم «یا مـعّـز الـفـقـرا» ذکـرِ لـبـانم هر دم شکـر گـویـم ردهای بـین فـقـیـران دارم خـشکـم و مـثـلِ کـویـری بـرهـوتـم امّا از عـنـایـاتِ نـگــارم تـبِ بــاران دارم حـرمِ خـاکیِ او قـلـبِ مـرا ویـران کرد عـلت اینست دلی بیسر و سامـان دارم چون کریم است به زوّارِ حسین خشنود است زان سبب مـیل به سالارِ شهـیدان دارم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
جز، از حسن اینقدر کرامت که شنیده است این قدر کرامت که شنیده است و که دیده است احمد روش و فاطمه رفتار و علی خـو روی مَلک از وصف رخش رنگ پریده است اولاد عــلـی اکــرمُ مِـن کـلّ کـریــمـنـد نسبت به حسن اقربُ مِن حبل وَرید است گفتم رگ گردن، غـزلم کرب و بلا شد أحلی عسلِ کیست که شمشیر کشیده است صلح حسن اسلام خروش است نه سازش اسلام یزید است که در خویش خزیده است رفـتــنــد کـه آئـیـن عـلـی زنـده بـمــانـد مردان خدا، غرقه به خون، بیسر و بیدست با قـصد تـمـاشای ضریـحـی که نـداری "از خون جوانان حرم لاله دمیده است" با صلـح اگر کُـشته شدی کُـشتۀ عـشقی بیعشق، کسی کربوبلا را نچشیده است در پاسـخ یَابن الحـسن نیمه شب کیست کافاق در آفاق، سپیده است و سپیده است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پادشاه است هر آن کس که گدای حسن است کار جبریل امین گریه برای حسن است چای میخورد دم هیئت و با خود میگفت شک ندارم که شفا در ته چای حسن است چه خـداوند کـریمی هـمه را میبخـشـد این خداوند به هر حال خدای حسن است همهـمه بـین گـداها به وجـود آمده است به گمانم که دگر دقت عطای حسن است هرچه داریم و نداریم خودش داده به ما هر چه داریم و نداریم فدای حسن است کـربـلا قـاسـم او تـا کـه به مـیـدان آمـد همه گفتند که این شیر به جای حسن است بـعـد نـابـودی حـکــام سـعـودی دیـگـر نوبت ساختن صحن و سرای حسن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
جذبه و جاذبه و جلوۀ اعظم حسن است علی و عالی و علامه و اعلم حسن است به خـداوند بهـشتـش حسن آباد خداست شرفالشمس خداوندِ دو عالم حسن است بنویس از نفَـسـش فاطمه را میفـهـمند بـسکه آئـیـنۀ پیـغـمبر اکـرم حسن است از حـسن جانِ عـلی بِینِ جـمل فهـمـیدم دومین حیدرِ این قـوم مُسَلم حسن است چهارده تَن همه اوصافِ حسن را دارند دو حسن هست ولیکن همه از دَم حسن است بیشتر داد به هر کَس که اهانت کردَش بسکه بخشید که گفتیم خدا هم حسن است او حسین است و حسین است حسن پس خوب است بنویسیم که در هر دو مجسم حسن است بارها گفت حسین اینکه کریم این آقاست بارها گفت حسین اینکه مقدم حسن است کـیـست او قـبـلـۀ اصـحـابِ ابـاعـبـدالله نقشِ پُر جذبۀ هفتاد و دو پرچم حسن است شـیـخ عـباس قـمـی، مُنـتـهی الآمـالـش گفت در کـرببلا سیلِ دمادم حسن است کاش میشد که بگویم به ضریحِ حرمش اینهمه غم حسن است اینهمه ماتم حسن است ابن طاووس بـخـوان آه مُـقَـرَم بـنـویس روضۀ غربتِ شبهای محرم حسن است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پیش چشم قاسم و نجمه، حسن از حال رفت در مدینه آن غریب در وطن از حال رفت تا که شد محروم از عطر کریم اهل بیت خاک مصر و یثرب و شام و یمن از حال رفت روزه بود و تشنه بود و زهر جای آب خورد عاقبت در خانهاش از ظلم زن از حال رفت “لِعَـلیٍّ و لِـزهـرا و حَـسنْ” سوخـت دلم “انَّ فِیالجنهِ نهراً مِن لَبَنْ” از حال رفت لخته لخته از دهانش خون درون تشت ریخت تا که شد خونین عبا و پیرهن از حال رفت ظاهراً در بستر اما باطناً در کوچه بود گوئیا میگفت: مادر را نزن، از حال رفت لحـظۀ آخـر خـبر داد از غـریبی حسین زینب غمدیدهاش از این سخن از حال رفت چشم هایش را که بست اُمُّ البنین از پا نشست پس ابوفاضل یل لشکر شکن از حال رفت پیکـر بیجان او شد تیر باران و حسین وقت در آوردن تیر از بدن از حال رفت وای از روز حـسـین و آه از کـربـبلا.. فاطمه در مقتل آن بیکفن از حال رفت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
همین که نـامِ بلـنـدت به هر زبان افتاد چه شور و وِلوِلهای در دل جهان افتاد برایِ ذکـرِ مـصـیـبت دلـم گرفت آتش و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟ که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد! به روی نیزه و در جمع این حرامیها رقـیـه دیـد تـو را و نـفـس زنـان، افـتاد یزید بیشـرف امـا مـیـانِ بـزمِ شـراب به جانِ زخمِ سر و صورت و دهان افتاد به رویِ طشت طلا و به پیشِ چشم همه چـقـدر روی لـبـت ردِّ خـیـزران افتاد!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قـرآن به گـوشم آمده بود به شوق آنکه به باغ بنـفـشه سر بـزند دوبـاره هـمـسفر گـلفـروشم آمـده بود صدای روحنوازش غـم از دلم میبرد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است میدانم صدا صدای حـسین من است، میدانـم هلال یکشـبهٔ من که روبـروی مـنی! که آگه از دل تنگ و بهانهجـوی منی! خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکـرده گـریـبـان صبـر چـاک کنم بـیا که چهـرهٔ ماهـت غـم از دلم بِـبَـرد ز مـوجخـیـز حوادث به سـاحـلم بِبَـرد شبیکه خواهـر تو در نـماز نافـله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سهساله دخـتر تو پایِ پُر ز آبله داشت امام آیـنهها طـوقِ گُـل به گردن داشت امیـر قـافـلهٔ نـور غُـل به گـردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفـا مثل بید مجـنون شد برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش میان گریهٔ ما کـف نـمیزدند ای کاش کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سـر تو آیـنـهگـردانِ طشت زر گـردید الا مـســافـر سـر نـیِزه ها و دِیْــر بـیـا مُـصـاحـب دل زینب! سـفـر بخـیـر بیا اگر چه آیتی از دلـبریست گـیـسویت چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟ سکـوت در رَبَـذه از ابیذران هـیهات لب و تلاوت قـرآن و خیـزران هیهات خـدا کـند پس از این آفـتاب شـرم کـند عطش بنوشد و از روی آب شـرم کند سـتارهای پس از این اتـفـاق سـر نـزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات اسارت اهل بیت در شام با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
مـیآورم بـه روی لــبــم الـســلام را آغــاز میکـنـم سـخـنـم بــا امــام را ما عاقبت به خیریمان در پناه توست از مـا مـگـیـر این کـرم مـسـتـدام را کاری خوش است که تو درستش کنی فقط نسپار دست خـلق خـدا این غـلام را ما مـحـترم شـدیم به لطـف نـگـاه تو بـیتـو نـداشـتـیـم هـمـین احـتـرام را آوازهاش تـمام جهـان را فرا گـرفت هرکس که زد به خاطر تو قید نام را برکت بده برای تو روضه نوشـتهام خـتـم به خـیـر کن تو غـم نـاتـمام را داری جلوتر از غزلم گـریه میکنی من که نـگـفـتـهام غـم بـازار شام را اشک سـر بـریـدۀ جـدّت شـدیـد شـد زینب هـمـین که وارد بزم یـزید شد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شهر شام
بیتو چه سَخت میگذرد روز و ماهها بسـتـه شـده مـسـیـرِ گـلـویـم به آههـا ما و اسارتی که کسی در زمان ندید افـتـادهایـم دسـتِ هـمـین دل سـیـاهها در کاروانـسرای خـرابی نشـسـتهایم آب از خـجـالـتـیـم هـمـه از نـگـاهها عبّاس را بگـو که دَمی دیـده وا کـند تا بنـگـرد به حـالـتِ ایـن بـیپـنـاهها در انـتـظـارِ ضـربـۀ سـیـلیِ دیگرند وقتی که می خـورند زمین بیگناهها با دَف نَمَک به زخمِ دلم بیشتر زَنَند رَقّـاصههـای شـهـرِ سِـتَم بـینِ راهها
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه تحـمـل میکـنـم امـا وداعِ آخـرت را نـه لباست کهنه پیراهن، تحمل میکـنم باشد ولی ای عشق، غارت کردن انگشترت را نه غریبی تو را شاید دهَم دست فـراموشی هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه فرامـوشم شود شـایـد لـبـان تـشـنهات اما به روی خاکهای داغِ صحرا پیکرت را نه اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باورکن به دختر بچهها طرز نگاه دخترت را نه نبودی و به شهر شام بیانصافها بردند زنان خویش را در پرده اما خواهرت را نه بیادم هست گفتی: زینبم آسوده خاطر باش سرم را میدهم اما نخی از معجرت را نه!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چـشم امـید حـیـدر و زهرا به زینب خورده گره تفسیر عاشورا به زینب مثـل پـیـمـبـرها ملائک میفـرسـتـند صدها سلام از جنّت الاعلی به زینب او زینت دوش امیـرالمـومـنین است زینب به بـابـا نـازد و بـابا به زینب گر میرسد "صدیقۀ کبری" به زهرا پس میرسد "صدیقۀ صغری" به زینب اُمُّ النجابت آنقدر پـاک و زلال است عمری حسادت میکند دریا به زینب "عـالِـمَـةٌ غَـیـرُ مُـعَـلَّـمَة " ست یعنی داده خـدا عـلـم لـدُنّـی را بـه زیـنـب عـون و محـمد آیـههای سجـده دارند در سورۀ زیـبای " اعـطـینا بزینب" پیـش از تولـد نوکـر این خانه بودیم وابسـتـهایم از عـالـم زر ما به زینب این خـانـواده به خـدایـم مـیرسـانـند دل میدهـم یـا به رقـیـه یـا به زینب مثل همیشه حاجـتش رد خـور ندارد شیعه توسـل میکـند هرجا به زینب "اولسون مؤذن زاده لر قربان بو یولدا" این است عـشق اردبیلی ها به زینب امـر شـفـاعـت را گـمـانم میسـپارد روز جـزا انـسـیة الـحـورا به زینب حرف از صبوریهای امُّ الصّابرین است در مصرعی که میرسد "حلما" به زینب "امُّ المَـصائب" را میان جـمع الـقاب باری تعـالی میدهـد تـنـها به زینب در پـاسـخ غـم؛ ما رایت الّا جَـمـیلا ما هـکَـذَا الـقَـولِ السَّـدیـد الّا بِـزینب در هر نـماز شب برای من دعـا کن هی عرض حاجت میکند آقا به زینب از خیمه تا گودال دسـت حـق تعالی گویا سـپرد امـر امـامت را به زینب در سـایـۀ لـطف خـداونـدی عـلـم را بعد از شهادت میدهد سـقا به زینب او به اسـیـری رفـتـه ما آزاد باشـیـم خـیـلی بـدهـکـاریم در دنیا به زینب اشکی نمانده تا شود جاری ز چشمش خون گریه دارد میکند صحرا به زینب پا جـای پـای مـادر خـود مـیگـذارد روی کـبـود ارثـیـۀ زهـرا به زیـنب نان شبش را بیگمان مدیون بیبیست پـیـرزنی که میدهد خـرما به زینب تنها رباب از حرمـله دلخـور نـباشد ملعون جسارت میکند حتی به زینب سرهای روی نـیـزه را رفـته نـشانه سـنگ مـلامت میزنـد اما به زینب مـنـزل به منزل در بـیـابـانها رقـیه هرشب پناه آورده از سرما به زینب شمری که خنجر از قفا زد عصر دیروز بـا تـازیـانـه میزنـد فـردا به زیـنب سـرهای روی نـیـزه میبارند وقـتی خـولی نظـر انـدازد از بالا به زینب
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
تـو ای پـایـنـده پـیـغـام آور خـون که بعـثت یـافـتی از سنگـر خون کـتـاب سـیـنـهات سـرمایه عـشـق به هـر آهـت هـزاران آیه عـشـق نـبــوّت را چــراغ مـکـتـبـی تــو حسـیـنی یا حـسـن، نه زیـنـبی تو کــلام عـشـق را حُـسـن خـتـامـی وفـا را هـم پـیـامـبـر هـم امـامـی قـیـامـت کـردهای در اسـتـقـامـت پـنـاه آورده بـر صـبـرت امـامـت چو در دامـان مـقـتــل پـا نـهـادی امــام صـابــران را صـبــر دادی اگر گـاهـی به ره وامـانـده بودی وگر یک لحظه از پا مانده بودی شرف، مردی، شهامت، کُشته میشد امـامت نه، امامـت کـشـته میشد ألا انــوارِ تـوحــیــد از چـراغـت به دل یک روزه هفتاد و دو داغت گریبان چاک، شادی از غم توست زمـان آئـیـنـه دار مــاتـم تــوسـت به جز تو ای زجام گریه سرمست که قـربـانی گـرفـته بر سرِ دست تو در دریای خون خورشید جُستی تو گـل را با گـلاب اشک شُستی سرشکت پاکـبـازی را وضـو داد خـدا دانـد که خــون را آبـرو داد صلاة اللـیل را بـنـشـسته خواندی خدا را از درون خسته خـوانـدی حسین آن کز قـیـامش شد قـیامت به پیـش تـیـر دشـمن بست قـامت چـو شد آمـاده بـهـر جـان فـشانی تو را فـرمـود ای زهـرای ثـانـی که ای از خود تهی از عشق سرشار مرا هـم در نـمـاز شـب به یاد آر تو خـون باغ هـفـتـاد و دو داغـی تو شـبـهـای اسـارت را چـراغـی تـو پــیـغــام آور خــون خــدائــی تو فـریـاد خـمـوشـان را صـدایی تو در بـنـد اسـارت شرزه شیری که گـفـته تو اسـیـری؟ تو امـیری امـیـر شـهـر کـوفـه شـد اسـیـرت زبون و کوچک و خوار و حقیرت تو شهـر کوفه را تسـخـیر کردی تـو شـاه شـام را تـحـقـیـر کـردی تو پـیـمان بـسـته بـودی با بـرادر کـه هـمـگـامـی کـنی تا گـام آخـر به اشک چشم گـریـان تو سوگـند به سـوز آه ســوزان تـو سـوگـنـد به سقّایی که آبش دادی از اشـک به آن چشم و به آن دست وبه آن مشک بـه سـرهـای جـدا در مـقـدم یــار به پـاهـای پـر از گـلـبـوسـه خـار به مـاهـی که فـراز نی عیان بود به خورشیدی که دورت سایه بان بود به قرآنی که از تو جان و دل برد به لبهایی که چوب خیزران خورد سرشـکی تا که زنگ دل بـشوئیم زبـانـی غـیـر یـا زینب نـگـوئـیـم مرا بهـتـر ز دنـیا و ز عـقـبـاست که در محشر بگویی میثم از ماست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آنـان که مـاه را به سـر نـیـزهها کـنند بـر خـانـدان وحـی مـدارا کـجـا کـنند عریان به خاک مانده عزیز ابوتراب حـقـش نـبـود پـیـکـر او را رها کـنند خوب است نیزهها که شکستند در تنش گـاهی نـظـر به مـعـرفت بـوریـا کنند زشت است اینکه قافلۀ غرق نـور را با آه و نـالـه هـمـسـفـر اشـقـیـا کـنـنـد کـربـبلا شـروع غـم آل مصطـفـاست آل یـزیـد بـا دل زیـنـب چـههـا کـنـند آوردهاند تا که به دستان نحـس مست با خـیـزران حـقوق لبش را ادا کـنـند وقـتـش رسـیده با جـزع و ناله لااقـل از زیر دست چوب لبـش را جدا کنند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در مسیر شام
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ میمانی در اوج غربت خود جرعهنوش قرب حق بودی قیامت بر سر نیزه سجـودی بود طولانی سجودی که تو را میبرد تا قَوسَین أو اَدنی سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی عجب حَجّی به جا آوردهای با حلق خونینت کدامین حج به خود دیدهست هفتاد و دو قربانی تو دین تازهای آورده بودی با خودت گویا دوباره تازه میشد خاطرات سنگ و پیشانی
: امتیاز
|